۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

ماجراي من و نگين

ماجراي من و نگين
آدم بعضي وقتا وارد ماجراهايي ميشه که تو حالت عادي حتي به فکرش هم نمي رسه.يادمه که روزي داشتم از دبيرستان برميگشتم که هوس سانديس به سرم زد آخه تو کلاس و ساعت آخر که درس مزخرف ديني داشتيم يه استفراغجانانه کردم جريانش هم اين طور بود که معلم ما که داشت مزخرفات تحويلمون مي داد که من گفتم آقا ما حالمون بده بريم بيرون و اون نگذاشت!من هم انگشتمو کردم تو حلقم و علوم اسلامي رو کاملا ريختم کف کلاس و اينطوري مجبور شد بزاره برم. من هم اومدم بيرون و گفتم سر راه يه چيزي بزنم که حالم خوب شه.رفتم تو مغازه و خواستم آب ميوه بگيرم که ديدم يه دختره داره با چشماي اشکي تو کيفشو ميگرده و هي ميگه: به خدا همينجا بود. مطمئنم که با خودم پول آوردم و از اين حرفا. منم دوزاريم افتاد و راستش دلم براش سوخت و با وجود اسرار فروشنده که مي گفت اشکال نداره فردا بيار و خود دختره حسابش کردم و گفتم اشکال نداره بي خيالش شو. خلاصه حساب کردم و اومدم بيرون و تو راه کلي براي ريدن به هيکل معلم دينيه کيف کردم و ...ورودم به دنياي مجازي عشق از روز بعدش شروع شد. وقتي داشتم از دبيرستان مي اومدم يهو همون دختره رو ديدم که جلو تر وايساده و منتظره.جلو اومد و سلام کرد من هم سلام کردم و بعدش قرض ديروزي رو پس داد و کلي تشکر کرد. من هم که اولين برخوردم با يه دختر بود و نمي دونستم چيکار کنم.قبلا چند تا فيلم هندي ديده بودم که دو طرف تو يه همچين موقعيتي بودن و به تقليد ازاونا شروع کردم به دل و قلوه دادن و بقيه ماجرا. اصلا حواسم به اطرافم نبود نگو که با هم راه افتاديم و شروع کرديم به حرف زدن درباره خودمون و بعد از مدتي خودشو معرفي کرد و گفت که تو شناسنامه بهش ميگن نگين ولي مامانش بهش ميگه دخترم و باباييش ميگه عزيزم و داداشي کوچکه ميگه آجي!!!من هم خودمو معرفي کردم و اون دوباره تشکر کرد و رفت و قرارشد همديگه رو پنجشنبه آخر هفته بينيم. بعد از اون با هم کلي دوست شديم و روزي نبود که همديگه رونبينيم.نگين تنها عشق من بود و اسمش تو تمام دفتر و کتابام. از تمام دوست و رفيقام و خانوادم بريده بودم و هيچ چيز حتي درسام برام کوچکترين اهميتي نداشت. فقط نگين بود ونگين. حتي پولي رو که بهم پس داده بود گذاشته بودم لاي دفترم و کلي قلب و تير و نگين عشق من و... دور و برش زده بودم.خلاصه يک ماهي اينطوري گذشت و من هم از همه جا بي خبر تو کار عشق نگين جوون بودم. تا اينکه يه روز که با يکي از همکلاسي هام که رفته بوديم کتاب بخريم يه لحظه از تو ماشين دوستم نگاهم بهش افتاد و ديدم که با خيال راحت و مثل ليلي و مجنون دستاش تو دستاي يه پسر ديگه هست و همديگه رو محکم تو بغل گرفتن و دارن با هم ميگن و ميخندن.از حالتشون معلوم بود که داداشش نيست تازه خودش گفته بود که فقط يه داداش کوچيک داره.انگار همه دنيا رو کوبيدن تو سرم. حقيقت مثل يه پتک محکم کوبيد تو سر بي مخم که فکر مي کردم ميشه به يه دختر اعتماد کرد و از عشق و دوست داشتن حرف زد.با دوستم راهم رو ادامه دادم و سعي کردم بي خيال موضوع شم و سعي کردم خودم رو قانع کنم که خوب اون به هر حال مجبور نيست که فقط با من دوست باشه و من نمي تونم که مجبورش کنم که فقط با من باشه. ولي براي خودم دلم مي سوخت که چقدراحمق شده بودم و حال و هواي حضرت خر رو کاملأ‌‌‌‌ احساس مي کردم.اين موضوع موند تا اينکه باهاش رفتم سر قرارمون و تو حرفامون ازش پرسيدم که تو دوست داري غير از من دوست ديگه اي هم داشته باشي؟اون هم با پررويي گفت که اصلا. من هم ديگه جوش آوردم و بهش گفتم پس اون پسره که اون اون روزي بغلش جا گرفته بودي تو خيابون حتما باباييت بود نه؟ رنگش سفيد شد و بعد چند دقيقه تته پته کردن گفت آخه اوون فرق داره. مي دوني اون پول داره کلي هم برام هديه خريده تازه يه موبايلم داره. هر وقتم باهاش قرارميزارم با ماشينش مياد دنبالم. تازه کلي هم دوستدختر داره من که اوليش نيستم. بهش گفتم که يه حاجيحسن هست تو کوچمون که کلي پولداره اگه مي خواي برو دوست دختر خودشو تمام نوه نتيجه هاش شو. اونم قهر کرد و رفت ولي تصميم گرفتم به گفته حضرت امام: کيري بهش بزنم که تو تاريخ بنويسند.بعدش چند بار زنگ زد ولي من همش اونو دست مينداختم که اگه بخواي امروزتو رو ببرم خونه حاجي حسن صيغه ات کنه و غيره اونم ديگه زنگ نزد. غافل از اينکه فراموشش نکردم.با دوستم درباره اين کار حرف زدم و اون از من بيشتر حرصش گرفت و من پيغام تاريخي خودمو بهش گفتم (کيري به نگين بزنم که تو تاريخ بنويسند) اون هم با من همراه شد. من بهش گفتم که اون به پسراي پولدار يا ماشين و موبايل و ... دار ضعف داره.اونم گفت کاريت نباشه. خلاصه من نگينو از دور بهش نشون دادم و اونم رفت جلو. حدود يکي دو هفته بعد بهم زنگ زد که آره دختره رو تور کردم.بعد از يه هفته مخ زدن و وعده دادن و... به بهانه تماشاي ماهوارهنگين قرار شد بياد خونه پيام دوستم. اونم زنگ زد و گفت که حاضر باش بپريم رو کار که بهترين موقع انتقامه!منم اومدم خونشون و منتظر شديم که بياد. زنگ در زده شد و پيام گوشي رو برداشت و گفت خودشه داره مياد بالا برو قايم شو. منم تو اتاق بغلي قايم شدم و از لاي در ديد مي زدم و يه هندي کم تو دستام بود و آماده عمليات نگين کني. ديدم نگين اومد تو و سلامي با يه عالمه ناز وکرشمه تحويل پيام داد. تو اين چند هفته چقدر عوض شده بود ملوس و خوش آب ورنگ.مانتو نازک صورتي و شلوار کوتاه صورتي يه وجب روي ساقهاي سفيدش. همديگه روبوسيدن و نشستن رو مبل ولي از بخت بد پشتشون به من بود و من نتونستم از اونا فيلم بگيرم.بعدش رفتن سراغ فيلم نگاه کردن و اولش نگين گفت بنداز رو يه شبکه رقص. بعدش يه کم رقصيدن با همديگه که من موفق شدم از اونا فيلم بگيرم بعدش پيام گفت که مي خواي يه کم از اون فيلما هم ببينيم؟نگين گفت چه فيلمايي و اونم گفت از اون فيلم بدا که آدم بزرگا با هم شوخي هاي بد بد مي کنن. اونم که انگار تو دلشو قند ريختي قبول کرد. خلاصه تا رفت سراغ اصل مطلب منو کلافه کرد ولي دست آخر ديگه رفت سراغ سر و سينه هاي نگين و اونم هي ميگفت نکن ... لبم درد مياد... سر و وضعمو به هم ريختي و... ولي معلوم بود که هر دو حسابي هوسي شدن. بعدش هم نگينو با اسرار زياد لخت کرد. بعد از حدودا چهار پنج دقيقه خوردن سينه هاش و لب گرفتن خواست شورتشو در بياره که نگين نذاشت ولي پيام سيريش تر از اين حرفا بود که بگذره.شرت نگينو که در آورد به من اشاره کرد که آماده باشم. من هم دوربينو زمين گذاشتم و لخت شدم و کيرمو خيس کردم تا برم پشت نگين.پعدش نگينو به پشت خواباند رو مبل و من هم سريع اومدم پشتش و پيام نگينو به من سپرد من هم سريع رفتم رو کونش و خوابيدم روش که نتونه پشتشو نگاه کنه. بعدش کيرمو آرام گذاشتم لاي کونش. اولش از ترس داشتم پشيمون ميشدمولي ديگه بازگشتي نبود. خيلي آرام کيرمو فشار دادم تو کون قلمبه و سفيدش.با صداي لرزوني گفت آرش من ميترسم تو رو خدا بزار برم خونمون. پيام ناقلا اسمشم عوضي بهش گفته بود. از طرفي من نمي تونستم حرفي بزنم چون مي فهميد ولي کم کم حس هر دومون قوي تر شد و من همينطوري داشتم براش تلمبه مي زدم هر چند يواش بود ولي کلي حال ميکردم. تصميم گرفتم کيرمو تا آخرش بکنم تو کون نگين.فشار دادم و يهو با صداي بلندي گفت:آخ خ خ خ جرم دادي آرش تو رو خدا يواش.لبم رو از پشت گذاشتم رو گردن و گونه هاش . حس انتقام و تنفرم از نگين داشت به هوس و نياز تبديل مي شد. کم کم داشتم فکر مي کردم که چقدر نگينو دوست دارم. حس عجيبي مثل خون تو تمام بدنم جريان داشت که تا حالا نداشتم. به حدي قوي بود که به هيچي فکرنمي کردم. فقط داشتم براي نگين تلمبه مي زدم و بس.اونم هي آه آه مي کرد و بعضي وقتا ميگفت آرش يواش مردم از درد به خدا.کشتيم آرش و... آبم داشت کم کم مي اومد. چقدر دلم مي خواست نگين بر ميگشت و من اونو توبغلم مي گرفتم و رو اون لباي خوش رنگش لبم رو فشار ميدادم. ولي حيف که نمي شد برگرده.لااقل امروز و تو اين موقعيت. يهو اون حس عجيب دوباره اومد سراغم تمام وجودم رو فرا گرفت .براي يک لحظه هيچکدام از اعضاي بدنم دست خودم نبود. تمام بدنم يهو منقبض شد و خود بخود باسنم جمع شد. کيرم تا آخر رفت تو کون نگين و آب کمرم که داشت با شدت بيرون ميرفت رو حس مي کردم.نگين بيچاره هم راهي جز آه وناله کردن زير من نداشت. فکرمي کنم حسابي جر خورده بود. کم کم داشت حالم سر جاش مي اومد ولي تازه بعد از اون حتي نمي تونستم که از جام بلند شم.تمام انرژيم خالي شده بود. چشمام رو بسته بودم و دستاي نگينو تو دستام سفت گرفته بودم ولي دست آخر از روش بلند شدم.از درد کمر داشتم ميمردم. کلي آب کمر ريخته بود دور سوراخ نگين. سوراخش کاملا باز شده بود.نگين با لبخندي که هيچوقت يادم نمي ره برگشت و فکر ميکنم خواست از اون کسي که باهاش سکس کرده (به خيال خودش پيام) تشکر کنه و اونو ببوسه. وقتي چشماش به من افتاد انگار يه پارچ آب يخ روش ريختي. از تعجب و هراس داشت ميمرد. من هم که کلي براي اين لحظه نقشه کشيده بودم تمام نقشه هاو حرفها از ذهنم پريده بود و فقط چهره اونو نگاه مي کردم.با صداي لرزان و بلند داد زد: آرشکه پيام با دوربين از اتاق در اومد و گفت آفرين نگين جون يه فيلم حسابي شد.بيچاره نگين زد زير گريه و رفت طرف لباساش که پيام دوربينو دست من داد و رفت نگينو بغل کرد و اونو رو مبل خوابوند.نگين مي خواست بلند شه و بره اما پيام بهش گفت که اگه تکون بخوره اونم مجبوره با فيلمه يه کارايي بکنه. نگين هم آروم گرفت و پيام خوابيد روش.حسابي از نگين لب گرفت و سينه هاشو خورد.بعدش بلند شد از روش و ايستاد جلوش و کيرشو در آورد و از نگين با اسرار و تهديد خواست که براش ساک بزنه.اونم يه نگاهي به من کرد و پيام بهش گفت نترس ديگه نمي گيره. نگين هم اون دستاي ناز و سفيدشو دور کير پيام گرفت و اول کمي از کير پيامو برد توي دهنش ولي پيام دستاشو حلقه کرد دور سرنگين و به زور تا آخر کيرشو کرد تو دهن نگين و کلي حال مي کرد.نگين بيچاره هم که دهنش پر بود اه و ناله هاشو از دماغش ميداد بيرون. دست آخرهم به زور کير پيامو از دهنش بيرون آورد. بعدش پيام رفت سراغ پاهاي نگين و شروع کرد به خوردن پاهاش.از انگشاي پاش تا ساق و بعدش کوس نگينو کلي خورد. نگين هم به آخر حال رسيده و مدام آخ آخ آخ مي کرد. بعدش اونو خوابوند رو دسته مبل طوري که کونش کاملا بالا بود و سوراخ کونش معلوم بود. پيام يه کم تف به کيرش ماليد و کردش تو کون نگين.نگين کاملا در اختيار پيام بود. يه کم براش تلمبه زد و سريع بهش گفت که زانو بزنه و تند تند کيرشو با دستاش ميماليد و يهو آبش ريخت تو صورت و سينه نگين.با اينکه نگين خودشو عقب کشيد ولي کلي آب کمر پيام رو سينه نگين ريخت. بعدش نگين آبها رو پاک کرد و سريع رفت. من که حسابي حالم گرفت از اينکه اون دختر و کلي تحقير کرديم ولي اون از رو نرفت و خودش سکسو با منو پيام ادامه داد هيچي که دختراي همکلاسي و هم محلشونو برامون ميآورد!!!که ما با هاشون سکس کنيم. اين مسئله تا رفتن اونا از تهران ادامه داشت.
پايان

نظر یادت نره

۱ نظر:

  1. سلام لطفا فیلمها رو برام به این ادرس mina.mohammadi2011@gmail.com بفرست. اخه دانلود نمیشه.

    پاسخحذف